سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان آن است که راستى را بر گزینى که به زیان تو بود بر دروغى که تو را سود دهد ، و گفتارت بر کردارت نیفزاید و چون از دیگرى سخن گویى ترس از خدا در دلت آید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----80871---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----14-----
تو آخر منو می کُشیا

 

نویسنده: فاطمه ماندگار
جمعه 85/11/6 ساعت 11:18 عصر

درایامی که مروان بن حکم از طرف معاویه حاکم مدینه بود به اونوشت:

«عمروبن عثمان گزارش کرده است که گروهی از رجال و شخصیتهای

عراق وحجاز نزد حسین بن علی- علیه السلام- رفت وآمد می کنند. و اظهار

کرده است که اطمینان ندارد حسین قیام نکند». مروان درنامۀ خود اضافه

کرد که:« من در این باره تحقیق کرده ام طبق اطلاعات رسیده و اوفعلاً قصد قیام و مخالفت ندارد ولی اطمینان ندارم که درآینده نیز چنین باشد اینک نظر خود را در این باره بنویسید».

معاویه- لعنة الله علیه- پس از دریافت این گزارش علاوه بر پاسخ نامۀ مروان نامه ای نیز به این مضموم به حسین بن علی- علیه السلام- نوشت:  «گزارش پاره ای از کارهای تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمی دانم. سوگند به خدا هر کس پیمان ومعاهده ببندد باید به آن وفادار باشد، و اگر این گزارش صحت نداشته باشد،تو سزاوارترین شخص برای چنین وضعی هستی. اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنی با مخالفت روبرو می شوی واگر بدی کنی بدی می بینی ازایجاد اختلاف میان امت بپرهیز...»

پاسخ تاریخی امام حسین علیه السلام

امام حسین (ع) درپاسخ او چنین نوشت:«اما بعد، نامه تو به دستم رسید

نوشته ای که خبرهایی ازمن به گوش تو رسیده است که به گمان تو هیچ وقت زیبندۀ من نبوده و تو آنها را در شأن من نمی دانسته ای! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهای نیک هدایت می کند و توفیق اعمال خیر را به انسان می دهد. اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده یک مشت سخنان بی اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دروغ پرداز از پیش خود ساخته و پرداخته اند. این گمراهان بی دین دروغ گفته اند من نه تدارک جنگی برضد تو دیده ام

و نه قصد خروج بر ضد تو داشته ام ولی از اینکه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بی دین تو که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکرده ام از خدا می ترسم. آیا تو قاتل«حجربن عدی» و یارانش

نبودی؟ قاتل کسانی که همه نمازگزاران و پرستیدگان خداوند بودند؛ کسانی که  بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه می کردند و کارشان امر به معروف و نهی از منکر بود. تو پس از آنکه به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنی ، برخلاف امان و سوگند خود آنان را ظالمانه کشتی وبا این کار بر خدا گستاخی نموده عهد و پیمان او را سبک شمردی. آیا تو قاتل «عَمربن حَمِق »،آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت چهره و بدنش تکیده و فرسوده شده بود،نیستی که پس ازدادن امان وبستن پیمان - پیمانی که اگر به آهوان بیابان می دادی،از قله های کوهها پایین می آمدند – او را کشتی؟! آیا تو نبودی که«زیاد» (پسرسُمَیَّه) را برادرخود خواندی و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردی ،درحالی که پیامبرفرموده است:«نوزاد به پدرملحق میگردد و زناکارباید سنگسارگردد»؟!

ای کاش جریان به همین جا خاتمه می یا فت ،اما چنین نبود، بلکه پسر  سمیه را پس از بردار خواندگی، برملت مسلمان مسلط ساختی واو نیز با اتکا به قدرت تو مسلمانها را کشت ،دستها و پاهایشان را قطع کرد، و بر شاخه های نخل به دار آویخت! ای معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختی که گویی تو از این امت ،وامت ازتو نبوده اند!

آیا تو قاتل«حضرمی» نیستی که جرم واین بود که همین زیاد به تو اطلاع داد که «پیرودین علی است »،درحالی که دین علی همان دین پسر عمویش پیامبرصلی الله علیه واله وسلم است و بنام همان دین است که اکنون تو بر اریکۀ حکومت و قدرت تکیه زده ای! واگر این نبود ،تو و پدرانت هنوز درجاهلیت به سرمی بردید و بزرگترین شرف و فضیلت

شما،رنج ومشقت دو سفر زمستانی و تابستانی به یمن وشام بود، ولی خداوند درپرتو رهبری ما خاندان ،شما را ازاین زندگی نکبتبار نجات بخشید. ای معاویه! یکی ازسخنان تواین بود که در میان این امت ایجاد

اختلاف و فتنه نکنم .من هیچ فتنه ای بزرگترو مهمتر ازحکومت تو بر این امت سراغ  ندارم! دیگراز سخنان تواین بود که مواظب رفتار و دین خود ، وامت محمد صلی الله علیه واله وسلم باشم. من(وقتی به وظیفۀ خود می اندیشم و به دین خود و امت محمد صلی الله علیه وسلم نظر می افکنم) وظیفه ای بزرگتراز این نمی دانم که با توبجنگم ،واین جنگ ، جهاد در

راه خدا خواهد بود،واگر (به خاطر یک رشته عذرها) ازقیام برضد تو خودداری کنم ازخدا طلب آمرزش می کنم (چون ممکن است آن عذرها درپیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و ازخدا می خواهم مرا به آنچه موجب رضا وخشنودی اوست،ارشاد وهدایت کند. ای معاویه! دیگرازسخنان تواین بود که: اگرمن به تو بدی کنم، با من بدی خواهی کرد واگر با تو دشمنی کنم دشمنی خواهی نمود.باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان  همواره با دشمنی بدکاران روبرو بوده اند، و من امیدوارم دشمنی تو زیانی به من نرساند وزیان بد اندیشیهای تو بیش از همه متوجه خودت گردد واعمال تو را نابود سازد،پس هرقدرمی توانی دشمنی کن!. ای معاویه! ازخدا بترس و بدان که گناهان کوچک و

بزرگت همه در پرونده خدایی ثبت شده است .این را نیزبدان که خداوند جنایات تو را که به صِرِف ظن و گمان مردم را می کشی،و به محض

اتهام،آنا ن را باز داشت و گرفتار می سازی، و کودکی شرابخوار و سگباز را به حکومت رسانده ای ،هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد. تو با این کار،خود را به هلاک افکندی، دین خود را تباه ساختی،و حقوق ملت را پایمال کردی، والسلام...

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
جمعه 85/11/6 ساعت 11:16 عصر

معاویه به دنبال فهالیتهای دامنه دار خود به منظور تثبیت

ولیعهدی یزید،سفری به مدینه،بویژه شخصیتهای بزرگ

این شهر که در رأس آنان امام حسین –علیه السلام – قرار

داشت ،بیت بگیرد. او پس از ورود به این شهر با

«حسین بن علی- علیه السلام- » و«عبدالله بن عباس» دیدار کرد و طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را پیش کشید و کوشید که موافقت آنان را جلب کند. حسین بن علی-علیه السلام- در پاسخ سخنان او با ذکر مقدمه ای چنین گفت: … تو در برتری و فضیلتی که برای خود قائلی دچار لغزش شده و افراط شده ای وبا تصاحب اموال عمومی مرتکب ظلم واحجاف گشته ای. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خودداری وبخل ورزیدی و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختی که از حد خود تجاوز نمودی و چون حقوق حق داران را به آنان نپرداختی شیطان به بهرۀ کامل و نصیب اعلای خود{در اغوای تو} رسید. آنچه دربارۀ کمالات یزید و لیاقت وی برای ادارۀ امور امت اسلامی گفتی فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است و یا از غایبی خبر می دهی که مردم او را ندیده اند! ویا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده ای ! نه، یزید آنچنانکه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است. یزید را آنچنانکه هست معرفی کن! یزید جوان سگباز و کبوتر باز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانی سپری می شود. یزید را این گونه معرفی کن و این تلاشهای بی ثمر را کنار بگذار!

گناهانی که تاکنون دربارۀ این امت بر دوش خود بار کرده ای بس است کاری نکن که هنگام ملاقات پرودگار بار گناهانت از این سنگین تر باشد.  تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانۀ خود ادامه دادی و با بیخردی مرتکب ظلم شدی که کاسۀ صبر مردم را لبریز نمودی اینک دیگر مابین، مرگ و تو بیش از یک چشم برهم زدن باقی نمانده است بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوی آنها باشی…!

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
جمعه 85/11/6 ساعت 9:29 صبح

به نام خدا

امام حسین علیه السلام پس از ورود به مکه نامه ای به سران قبایل بصره فرستادند و طی آن ازاشاره به دوران خلفای گذشته که در آن پیشوایان راستین اسلام را از صفحه سیاست کنار گذاشتند واین پیشوایان برای جلوگیری ازاختلاف وتفرقه وبه خاطر مصالح عالی اسلام این وضع را تخمل کردند چنین نوشت: اینک پیک خود را بااین نامه به سوی شما می فرستم شما را به کتاب خدا وسنت پیامبردعوت می کنم.زیرا درشرائطی قرارگرفته ایم که سنت پیامبر بکلی ازبین رفته وبدعتها زنده شده است اگرسخن مرابشنوید شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. دوردو رحمت و برکات خدا برشما باد...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
سه شنبه 85/11/3 ساعت 3:30 صبح

درایامی که مروان بن حکم از طرف معاویه حاکم مدینه بود به اونوشت:

«عمروبن عثمان گزارش کرده است که گروهی از رجال و شخصیتهای

عراق وحجاز نزد حسین بن علی- علیه السلام- رفت وآمد می کنند. و اظهار

کرده است که اطمینان ندارد حسین قیام نکند». مروان درنامۀ خود اضافه

کرد که:« من در این باره تحقیق کرده ام طبق اطلاعات رسیده و او فعلاً قصد قیام و مخالفت ندارد ولی اطمینان ندارم که درآینده نیز چنین باشد اینک نظر خود را در این باره بنویسید».

معاویه- لعنةالله علیه- پس از دریافت این گزارش علاوه بر پاسخ نامۀ مروان نامه ای نیز به این مضموم به حسین بن علی- علیه السلام- نوشت:  «گزارش پاره ای از کارهای تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمی دانم. سوگند به خدا هر کس پیمان ومعاهده ببندد باید به آن وفادار باشد، و اگر این گزارش صحت نداشته باشد،تو سزاوارترین شخص برای چنین وضعی هستی. اینک مواظب خود باش وبه عهدوپیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنی با مخالفت روبرو می شوی واگر بدی کنی بدی می بینی ازایجاد اختلاف میان امت بپرهیز...»

پاسخ تاریخی امام حسین علیه السلام

امام حسین (ع) درپاسخ او چنین نوشت:«اما بعد، نامه تو به دستم رسید

نوشته ای که خبرهایی ازمن به گوش تورسیده است که به گمان تو هیچ وقت زیبندۀ من نبوده وتو آنها را درشأن من نمی دانسته ای! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهای نیک هدایت می کند و توفیق اعمال خیر را به انسان می دهد. اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده یک مشت سخنان بی اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دروغ پرداز از پیش خود ساخته وپرداخته اند. این گمراهان

بی دین دروغ گفته اند من نه تدارک جنگی برضد تو دیده ام ونه قصد خروج بر ضد تو داشته ام ولی از اینکه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بی دین تو که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام

نکرده ام از خدا می ترسم. آیا تو قاتل«حجربن عدی» ویارانش نبودی؟ قاتل کسانی که همه نمازگزاران و پرستیدگان خداوند بودند؛ کسانی که  بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه می کردند و کارشان امر به معروف و نهی از منکر بود. تو پس از آنکه به آنان امان دادی وسوگندهای اکید یاد کردی که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنی ، برخلاف امان و سوگند خود آنان را ظالمانه کشتی وبا این کار بر خدا گستاخی نموده عهد و پیمان او را سبک شمردی. آیا تو قاتل «عَمربن حَمِق »،آن مسلمان پارسا که از کثرت عبا دت چهره وبد نش تکیده وفرسوده شده بود،نیستی که پس ازدادن امان وبستن پیمان - پیمانی که اگر به آهوان بیابان می دادی،از قله های کوهها پایین می آمدند - اورا کشتی؟! آیاتونبودیکه«زیاد»(پسرسُمَیَّه) رابرادرخود خواندی واوراپسر ابوسفیان قلمدادکردی ،درحالی که پیامبرفرموده است:«نوزاد به پدر   ملحق میگرددوزناکاربایدسنگسارگردد»؟!

ای کاش جریان به همینجا خاتمه می یا فت ،اما چنین نبود، بلکه پسر  سمیه را پس از بردار خواندگی،برملت مسلمان مسلط ساختی واو نیز با اتکا به قدرت تو مسلمانها راکشت ،دستهاوپاهایشان راقطع کرد، وبرشاخه های نخل به دارآوخت!ای معاویه توعرصه راچنان برمسلمانان تنگ ساختی که گویی تواز این امت ،وامت ازتونبوده اند!

آیاتوقاتل«حضرمی»نیستی که جرم واین بود که همین زیادبه تواطلاع دادکه «پیرودین علی است »،درحالی که دین علی همان دین پسر عمویش پیامبرصلی الله علیه واله وسلم است وبنام همان دین است که اکنون توبراریکۀ حکومت وقدرت تکیه زده ای !واگر این نبود ،تووپدرانت

هنوز درجاهلیت به سرمی بردید وبزرگترین شرف وفضیلت شما،رنج ومشقت دو سفر زمستانی وتابستانی به یمن وشام بود،ولی خداوند درپر تورهبری ماخاندان ،شماراازاین زندگی نکبتبار نجات بخشید.

ای معاویه! یکی ازسخنان تواین بود که در میان این امت ایجاد اختلاف وفتنه نکنم .من هیچ فتنه ای بزرگترومهمتر ازحکومت توبر این امت سراغ  ندارم!دیگراز سخنان تواین بود که مواظب رفتار ودین خود ، وامت محمدصلی الله علیه واله وسلم باشم .من(وقتی به وظیفۀ خود می اندیشم وبه دین خود وامت محمد صلی الله علیه وسلم نظر می افکنم)

وظیفه ای بزرگتراز این نمی دانم که باتوبجنگم ،واین جنگ ، جهاد درراه خداخواهد بود،واگر (به خاطر یک رشته غذرها) ازقیام برضدتوخودداری کنم ازخداطلب آمرزش می کنم (چون ممکن است آن عذرهادرپیشگاه خداپذیرفته نباشد)وازخدا می خواهم مرابه آنچه موجب رضاوخشنودی اوست،ارشادوهدایت کند. ای معاویه !دیگرازسخنان تواین بودکه: اگرمن به توبدی کنم،بامن بدی خواهی کردواگر باتو دشمنی  کنم دشمنی خواهی نمود.باید بگویم:دراین جهان نیکان وصالحان  همواره بادشمنی بدکاران روبرو بوده اند، ومن امید وارم دشمنی توزیانی به من نرساند وزیان بداندیشیهای تو بیش از همه متوجه خودت گرددواعمال تورانابودسازد،پس هرقدرمی توانی دشمنی کن!.

ای معاویه !ازخدابترس وبدان که گناهان کوچک وبزرگت همه در پرونده خدایی ثبت شده است .این رانیزبدان که خداوند جنایات توراکه

به صِرِف ظن وگمان مردم رامی کشی،وبه محض اتهام،آنا ن راباز داشت  وگرفتار می سازی،وکودکی شرابخوارو سگبازرابه حکومت رسانده ای ،هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد. توبا این کار،خود رابه هلاک افکندی،دین خودراتباه ساختی،وحقوق ملت راپایما ل کردی ،    والسلام...

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
دوشنبه 85/11/2 ساعت 5:41 صبح

السلام علـیَ الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
دوشنبه 85/11/2 ساعت 4:28 صبح

بی سرافتاده غریبانه به خاک پاره ازتیغ ستم پیکرعشق

اهرمن دست سلیمان ببرید ازپی بردن انگشتر عشق

بی کفن تشنه جگر، خفته بخون خسرو مقتدرکشور عشق

شد درآن معرکه بی یار شهید بعد هفتادودوتن رهبرعشق

تیره شدچهره خورشیدِفلک تابه نی دید طلوع سرعشق


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 85/11/1 ساعت 6:59 صبح


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 85/11/1 ساعت 6:19 صبح

تو صد مدینه داغی توصد مدینه دری

یتیم می شود خاک،اگر که برنگردی

تمام شب نیفتاد صدای زوزۀ باد

چه بادهای سردی، چه کوچه های زردی

دوکوچه آن طرفتربپیچ سمت لبخند

شکوفه می فروشد بهارِدوره گردی

کسی می آید ازراه چه ناگهان چه ناگاه

خدای من چه روزی!خدای من چه مردی!

ازآسمان چارم، مسیح بازگشته ست

زمین ولی چه تنهاست مگرتو بازگردی

برای یاری تو مسیح وخضرآمدند

بیا که عاشقانت منتظرت نشستند


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
شنبه 85/10/30 ساعت 12:33 صبح


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
شنبه 85/10/30 ساعت 12:13 صبح

ای خدای بزرگ آن قدر به ما عظمت روح و تقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق و رغبت قربانی حق کنیم .

خدایا آن چنان تار وپود وجود ما را به عشق خود عجین کن که در وجودت محو شویم .

خدایا ما را از گرداب خود خواهی واز گرد باد هوا هوس نجات ده و

به ما قدرت ایثار عطا کن.

خدایا در این لحظات سختِ امتحان،نورایمان رابر قلب ما بتابان وما

را ازلغزش نگاه دار.

خدایا ما راقدرت ده که طاغوتِ خودپرستی را به زیرپا افکنیم و حقّ

وحقیقت را فدای منفعت های شخصی نکنیم.


    نظرات دیگران ( )
<   <<   6   7   8      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خدایا ..............
    اولین فرمان الهی
    شهادت بانوی دو عالم بر فرزند غائبش و تمام شیعیان آن حضرت تسلیت ب
    همه آرزویم اینست...
    نمی دانم...
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •