سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----80684---
بازدید امروز: ----10-----
بازدید دیروز: ----12-----
تو آخر منو می کُشیا

 

نویسنده: فاطمه ماندگار
چهارشنبه 87/10/11 ساعت 11:28 صبح

حرکت کاروان اسیران کربلا به سمت کوفه در روز یازدهم محرم سال 61 هجری و ورود آن بزرگواران به کوفه در تاریخ 12 محرم سال 61 قمری

 


حادثه خونین کربلا، عصر روز عاشورا با شهادت امام حسین(ع) و اصحابش پایان پذیرفت و بخش دوم نهضت حسینى به رهبرى امام على ‏بن ‏الحسین(ع) و عمه بزرگوارشان، حضرت زینب کبری (س) آغاز شد.

مورخان اسلامى نوشته‏ اند که اسیران آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه براى خاندان وحى شهرى آشنا بود، برخى از بانوان کاروان اسیران همچون زینب(س) روزگارى نه چندان دور، خود بانوى گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتى مرکز حکومت امام على(ع) بود و مردم این شهر خاندان على(ع) را از یاد نبرده بودند. على ‏بن ‏الحسین، زینب (س) دخت گرامی علی (ع) و دیگر اهل بیت پیامبر اکرم (ص) را.

اهـل بـیـت رسـول خـدا(ص ) را هـمـانـنـد اسـیـران وارد کوفه کردند امام سجاد(ص ) از شدت بیمارى رنجور شده بود، ولى با این حال او را در غل و زنجیر کرده بودند.
مـردم کـوفـه با دیدن کاروان اسیران شیون و زارى سر دادند. زینب کبرى (س) دختر امیرالمؤمنین به مـردم اشـاره کـرد کـه خاموش باشید! یکباره نفس ها بند آمد و زنگها از صدا افتاد و زینب (س) زبان به سخن گشود:
سپاس خدا را و درود بر محمد و خاندان پاکش باد. اى اهـل کـوفـه! اى مـردم مکار حیله باز! آیا گریه مى کنید؟
اشکتان خشک مباد، ناله هایتان آرام نـگـیرد. شما در مثل مانند زنى هستید که رشته خود را محکم تافته، سپس تارتار از هم مى گسلد. سـوگـندهایتان رادست آویز فساد کرده اید، آیا جز لاف و تکبر و فساد و چاپلوسى کنیزان و سخن چینى دشمنانه چیزى دیگرى در شما هست؟
شما به سبزه خاکروبه و نقره بر قبر اندوده مى مانید، براى خود توشه اى پیش فرستادید که خشم خدا را برانگیخت و در عذاب، جاودانه شدید. آیا گریه و زارى مى کنید؟
آرى! بـه خدا شایسته گریه اید، بسیار بگریید و کم بخندید که نصیبتان ننگ و عار شد، ننگى که تا ابـد پـاک نشود چگونه مى توانید این ننگ را از دامن خود بشویید که فرزند خاتم انبیا، سید جوانان بـهـشتى را کشته اید، آنکه در سرگردانى ها مرجع و در سختى ها پناه شما بود، آنکه دلیل روشن و زبـان گـویـاى شـمـا بـود چه بار گناهى را بر دوش گرفتید، دور باشید از رحمت خدا و نابودى نـصـیـبـتـان بـاد، سـعـیتان به نومیدى انجامید، دست ها بریده شد، سوداى پر زیانى کردید، خشم پروردگار را براى خود خریدید و خوارى ذلت بر شما حتمى شد.
واى بـر شـمـا! مـى دانـیـد چـه جگرى از رسول خدا شکافتید و چه پرده نشینى را از پرده بیرون کشیدید و چه خونى ریختید و چه حرمتى را شکستید، کار بسیار زشتى مرتکب شدید، چیزى نمانده کـه آسـمـان و زمین شکاف بردارد و کوهها ویران شوند. آنچه کردید بزرگ، دشوار، بد، کژ، زشت و شوم است و چنان بزرگ که زمین و آسمانها را پر کرده، آیا شگفت دارید اگر از آسمان خون ببارد و همانا عذاب آخرت خوارکننده تر است و شما را در آن روز یاورى نیست.
مـهـلـت شـمـا را مـغـرور نـسازد که خداى تعالى از شتابکارى به دور است و همیشه براى انتقام فرصت دارد و در کمین گاه است.

حال وظیفه امام سجاد(ع) بود که آرمان کربلائیان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سیاست جهالت پرورى امویان را به اسلام راستین، اسلام محمد و على(ع) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤولیت سترگ پیام ‏رسانى عاشورائیان بر شانه ‏هاى امام ساجدان و عارفان سنگینى مى ‏کرد. او مى ‏بایست در عصر نومیدى از پیروزى حرکت مسلحانه به روش دیگر به بیان مسأله رهبرى و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانه‏ هاى امام عدل و نشانه‏ هاى رهبران فاسد و ستم پیشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظایف شان در برابر رهبر عادل و همت براى اصلاح جامعه بیدار سازد. تفکر اصیل اسلامى را براى جامعه تبیین نماید تا امید به ایجاد حکومت اسلامى توسط خاندان وحى را در دل همگان احیا سازد. از سوى دیگر او خود شاهد واقعه کربلا بود و همت گمارد؛ تا یاد و خاطره حماسه‏سازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامى بارور سازد. دشمن نیز همچون تمامى عصرها این نکته را دریافته بود که مرکز اصلى انقلاب‏ها و مبارزات عدالت‏خواهانه مردم، ولایت و امامت است. هدف قطعنامه عبیداللَّه ‏بن ‏زیاد که نوشته بود: «مردى از خاندان حسین(ع) را زنده مگذارید». حتى نوشته ‏اند عبیدالله براى دستگیرى و تحویل امام زین‏ العابدین و تحویل او به مأموران پسر زیاد، جایزه قرار داد.

على‏ بن‏ الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود:

مردم، آنکه مرا مى‏ شناسد، مى ‏شناسد. آنکه مرا نمى ‏شناسد خود را به او مى ‏شناسانم. من على، فرزند حسین، فرزند على‏ بن ‏ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالى که نه به کسى ستم کرده و نه با کسى مکرى به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخرى بزرگ است.

مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشت‏کارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویى به او خواهید نگریست؟

سخنان امام سجاد(ع) تحولى شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را سرزنش کردند. سپس على ‏بن‏ الحسین(ع) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است. مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمى ‏بریم و با هر کس که گویى پیکار مى ‏کنیم و با آنکه خواهى در آشتى به سر مى ‏بریم! یزید را مى ‏گیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم.

امام على ‏بن ‏الحسین(ع) از موضع سست کوفیان آشنا بود فرمود:

هیهات! اى فریبکاران دغل باز، اى اسیران شهوت و آز. مى ‏خواهید با من هم کارى کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمى که زده‏ اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین‏ ناپذیر است. از شما مى‏ خواهم نه با ما باشید نه بر ما.

اولین رویارویى و برخورد زین ‏العابدین(ع) با حاکمان اموى پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوى امام با پسر زیاد حاکم خیره سر کوفه بود. وقتى اسیران آل محمد(ص) را وارد کاخ ابن ‏زیاد نمودند، عبیدالله بن ‏زیاد از نام او پرسید. فرمود من على فرزند حسینم. ابن ‏زیاد گفت: مگر خداوند على ‏بن‏ الحسین را نکشت؟ امام على(ع) فرمود: برادرى داشتم که مردم او را کشتند. پس زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه یتوفى الانفس حین موتها». استدلال امام(ع) اشاره به این بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.

ابن ‏زیاد که مست غرور و کینه بود از این حرکت استدلالى سیّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بکشند. این منطق آنان بود که هر کس در مقابل آنان با شجاعت به افکار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گوید و نقد کند، تهدید به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مى ‏بایست دریابد که على ‏بن ‏الحسین(ع) چونان بزدلان کوفى نبود که با یک خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:

«أبالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و کرامتنا الشَّهادة»؛

آیا من را از مرگ مى ‏ترسانى؟ مگر نمى ‏دانى شهادت میراث کرامت و افتخار ماست.

آنگاه ابن زیاد رو به حضرت زینب (س) کرده و گفت: سپاس خدا را که رسوایتان کرد، شما را کشت و ادعایتان را تکذیب کرد.
زیـنـب (س) فـرمـود: سـپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامى داشت و از پلیدى پاک کرد، تنها فاسق است که رسوا مى شود و فاجر است که تکذیب مى شود.
گفت: چگونه دیدى کارى را که خدا با برادر و خاندانت کرد؟
حضرت فـرمـود: من جز زیبایى ندیدم، آنها کسانى بودند که خدا شهادت را برایشان مقدر کرده بود و آنها هم به قتلگاه خویش آمدند، به زودى خدا ترا با آنها در یک جا جمع خواهد کرد و به محاکمه خواهد کشید، ببین آنگاه پیروزى از آن کیست، مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!
ابن زیاد از خشم شعله ور شد، چنانکه گویى قصد جانش را دارد. عمرو بن حریث گفت: اى امیر! این زن است به خاطر گفته هایش نباید مؤاخذه شود.
ابن زیاد گفت: با کشتن حسین و عاصیان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.
زیـنـب دلـش شـکـسـت و گـریـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را کشتى، خاندانم را اسیر کردى، شاخه هایم را شکستى و ریشه ام را بریدى، آرى اگر شفاى تو در این است شفا گرفته اى.

نکته مهمى که در این گفتگوها به چشم مى ‏خورد، اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادت‏ طلبى این دو بزرگوار است و دیگر آگاهى کامل امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) به نوع پشتوانه فکرى حکومت امویان در جوامع بشرى. حکومت‏ها هر اندازه که توانمند و مقتدر باشند، بى‏ شک نیازمند پشتوانه فلسفى و عقیدتى ‏اند تا تکیه گاه نظام سیاسى و اقتصادى آنان بوده و توجیه گر رفتار و مواضع آنها باشد. این پشتوانه فکرى بر حسب تفاوت جامعه ‏ها مختلف است. بنى ‏امیه نیز براى تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان شگردهاى زیادى داشتند که یکى از راهکارهاى اساسى آنان جبرگرایى بود. در برابر هر کارى تلقین مى‏ نمودند که این کار خدا بود که اینگونه شد و اگر مصلحت خدایى ایجاب نمى ‏کرد این گونه نمى ‏شد. و این خود یکى از حربه‏ هاى سیاسى آنان براى ظلم و جنایت بود.

امام على ‏بن ‏الحسین(ع) بهمراه عمه بزرگوار خود به عنوان پیام رسانان کربلای حسینی و با وقوف و آگاهى کامل به این نیرنگ سیاسى امویان، هم در کاخ ابن زیاد و هم در قصر یزید در شام، به مبارزه با این پندار فکرى امویان پرداختند و آن را نشانه رفتند و با استدلال به آیات قرآن آن را مورد حمله قرار دادند.

اسـیـران را بـراى مـدتى که در تاریخ ضبط نشده در کوفه نگه داشتند در این مدت به دستور ابن زیاد سرهاى شریف شهدا را گاهى بر درگاه کاخ نصب مى کردند و بر روى نى در کوچه هاى کوفه و قبایل اطراف مى چرخاندند.

سپس ابن زیاد ملعون درباره اسیران و سرهاى شهدا از یزید کسب تکلیف کرده بود و یزید به او دستور داده بود اهل بیت رسول خدا (ص) را به شام بفرستد.
 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
دوشنبه 87/7/22 ساعت 9:41 صبح

ماه ای زیبا ترین خورشید شب

ای تنهاترین امیدشب

پشت کوه آرزورا دیده ای اشک شوق یاسهارا چیدهای من نگاه اظطراب آلوده ام

من دلی خونبارم وفرسوده ام بی ریا وبی تبسم می روم بی صدا او بی تکلم می روم دست وپای کینه را بایدشکست این غم دیرنیه را باید شکست لحظه ها را از زمان باید گرفت ماه را از آسمان باید گرفت آسمان را باید امشب تاب داد بچه های آسمان را خواب دادای برادر به یوسف آزاده کو آن نسیم دل به دریا داده کو مهربانان پس کجا گردهم اندای برادر عاشقان کی بی غم اند من صدای سرد بادی خسته ام دربه روی فصل سرما بسته ام آری امشب آفتاب من تویی واژه های شعر ناب من تویی مثل دریامی پرستم آب را مثل رویا می پرستم خواب را پای به پای عشق می آیی هنوز تو می صاف وشکرزایی هنوز من غروبی در غروبی خسته ام دل زنجیر ریا بگسته ام زنده هستم آب می خواهم هنوز بادگونی ناب می خواهم هنوز زان تبسم کز وفا می کردیم زان دمی را که دعا می کردیم خسته ام از کوچه های بی کسی خسته ام دیگراز این دلواپسی ای ستاره ماه وخورشید ت کجاست ای شقایق جنگل بیدت کجاست کودکان شهر ودریا مروه اند یاسمن ها یاس ها افسرده اند

گرگ ها را کسی به مهمانی نخواند گوسفندی بره ای درده نماند.

 ای برادر صبر ایوب چه شد شور شعر وشهر آشوبت چه شد

وای امشب با جهان بیگانه ام با زمین و آسمان بی گانه ام

کی مرا با خود به دریا می بری

کی مرا با خود به رویا می بری

تو صدا ی مهربان پونه ای

 تو خدای مهربان پونه ای

امشب از آینه می خواهم تو را

بادلی بی کینه می خواهم تو را

ماه ای تنهاترین امید شب ماه ای زیباترین خورشید شب

می شود خورشیدرا پیدا کنیم آسمان را آبی و زیبا کنیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 87/7/7 ساعت 8:19 صبح

سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم وچشمانم را بستم با خود گفتم من هر چیزی که از زندگی می خواستم رو تو بهم دادی

من راضی ام از تو از زندگیم به خدا راضی ام در این لحظه ماشین رسید به جاده انتظار پیاده شدم اشک در چشمانم جاری شد اشکهایم را پاک کردم به هر جانگاه می کردم چراغانی بود نور های سبزی که نوشته های درشت مهدی بیا میانشان فریاد می کردند مهدی بیا و سجاده را بازکردم پر از گل های نرگس بود سر به سجده گذاشتم نفهمیدم چه مدت گذاشت با شنیدن صدایی سر بلندکردم دیدم که با صدایی بلند می گویند.

( اللهم عجل لولیک الفرج ) یا مهدی بیا.....

هوای تازه بهاری به صورتم خورد احساس کردم یک نور سبزی به صورتم خود در هنگام صدای آذان در مسجد بیچید اشک در چشمانم حلقه بست ودردلم وجود خدا را احساس کردم که به بنده هایش با ایمانش همه چیز می دهد ناامیدی آدم رو از پا در می یاره وسجاده را بازرا که کردم بودم وبا خود گفتم اول باید سجده شکر به جا بیارم وبعد نمازم را خوندم .

وبعد برای ظهوری امام زمان فرجش دعا کردم که که زود ظهور کند.

همان مهدی است که خداوند بشارت ظهور خود زمین را از عدل وداد پرکند. صبر از درخشندترین خلق وخوی های قرآنی است .

که به نوعی در تمام سوره های مکی ومدنی مورد عنایت ویژه خداوند بزرگ قرار گرفته است.

در آیات نورانی وقتی خداوند سبحان صبر را این گونه معنان می کند.

با آن که صبح وشام پروردگار شان را می خوانند ورضااو را می طلبنده شکیبایی پیشه کن وهمیشه با آنان باش وچشمانت را به دنبال زینیتهای دنیا از فقیران مگردان وهرگزاز آنان که دلهایشان را از یاد خدا غافل کردیم وتابع هوای نفس خود شدند وکارشان به تباهی رسید اطاعت نکن؟


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
سه شنبه 87/6/12 ساعت 8:43 صبح

شبی ز عمق لحظه ها تو را بهانه می کنم

میان شهر سادگی هزار خانه می کنم

اگر تو را رها کنم شبم سحر نمی شود

برای با تو بودنم سفر شبانه می کنم

در این دیار بی کسی پرنده پر نمی زند

هزارها گلایه من به این زمانه می کنم

حضور سبز و روشنی چه مهربان برای من

درون قلب و سینه هم تو را نشانه می کنم

برای چند لحظه ای میان خواب و خستگی

عبور یک ستاره را ز دل بهانه می کنم

در اسمان هفتمی کنار یاس و  نسترن

من از کمی بودنت فغان و ناله می کنم

برای حس ارزو تو بهترین ترانه ای

شبی ز عشق بودنت منم گلایه می کنم

اگر بیایی از سفر پرنده زنده می شود

میان چشم ساده اش چه اشیانه می کنم

دلم عجیب می کند هوای حرف های تو

اگر چه خسته ام ولی تو را بهانه می کنم  


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
سه شنبه 87/6/12 ساعت 8:26 صبح

پس کی طلوع میکنی آغاز ناتمام

 کی؟ازکدام دشت ؟کدام؟

کی با ردای سبزت از راه می رسی

اصلا کجای متن جهانی (1)وجودتام

آیا کدام جمله توراراه می دهد

مولای غیراسمک ما جاءفی کلام

عمری در نهایت شب ایستاده ایم 

تاافتاب برکشی از مشرق  نیام

اقا قسم به عشق تو را خواب دیدم

بابیرق سپیده و شمشیر انتقام

وقتی طلوع می کنی از جاده جهان

قم جمکران مدینه تو را می دهد سلام

در پای انتظار غریب تو سوختیم

با بیرق سپید محمدبیا امام


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 87/5/20 ساعت 5:53 عصر

 

 

 

 

 

                

 

 تمام عاشقانه ها فدای نگاه تو

که عشق، عشق می کند فدا شود برای تو

تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهرما

نصیب کوچه مان نشد عبور گاه گاه تو

  نشان به آن نشان که من همیشه پشت پنجره

تو را مرور می کنم از ابتدای راه تو

از آسمان شنیده ام که درغروب حل شدی

وبعد از آن مگر کسی ندیده روی ماه تو

بیا که جز تو هیچ کس نمی رسد به دادمن

که من سقوط کرده ام به عمیق پرتگاه تو

یک سال سنگین گذشت وبوی بهاری نیامد

عطر نسیمی نپیچید،بانگ سواری نیامد

 بی پرده می گویم امشب ما کشته راه نانیم

یک تکه ایمان نداریم، یک سربداری نیامد

خشم خدا تمدن ایمانمان را درو کرد

سنگیم سنگ سیاهی ازعشق کاری نیامد

گفتند می آید از راه،

صبح همین جمعه

 ناگاه عمریست چشم انتظاریم ،حتی غباری نیامد

می دانم این کفر محض است ، در مذهب چشم هایت

گفتند آقایتان کو؟

گفتیم باری نیامد

آدینه های غریبی ، برموج ها دل سپردیم

آن تک سوار خروشان،با ذوالفقاری نیامد

دستی برایم تکان ده پوسیدم این جا امان ده

یک سال سنگین گذشت وبوی بهاری نیامد

 

 

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غبار از سوراینیست

بیابان تا بیاتان جسته ام رد نشانت را

نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد برابر

 ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را

کهن شدانتظار اما به شوقی تازه بال افشان

تمام جسم وجان لب که بوسد آستانت را

کرامت گر کنی این قطر ناچیز را شاید

که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را

 الاای آخرین طوفان بپیچ از شرق آدینه

 که دریابوسه بنشاند لب آتش نشانت را 

 

 

 

 

صدای بال ملاک زدور می آید

مسافری مگر از شهر نور می آید؟

دوباره عطرمناجات با فضا آمیخت

مگر که موسی عمران زطورمی آید؟

شراب ناب تبلور زشهر آوردند

تمام شهر به چشمم بلور می آید

 ستاره ایی شبی از آسمان فرود آمد

ومژده داد که صبح ظهور می آید

 چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد

به شوق آن که پگاه سرور می آید

مسافری که شتابان به بال حادثه رفت

به بال سرخ شهادت صبور می آید

به زخم های شقایق قسم، هنوز از باغ

 شهیم سبز بهار حضور می آید

 مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است

صدای پای سواری ز دور می آید

  

 

 

 

 من از قبیله شبم ولی تو روشنی تبار

 ببین چه ساده روز را نشسته ام به انتظار

چه فصل سرد وساکتی پناه بر تو ای بزرگ !

چرا نمی رسم به تو ،چرا نمی شود بهار

غمت به روی شانه ام دوباره گریه می کند

بیا وتسلیت بگو به شانه های سوگوار 

ازاین سکوت خسته ام صدابزن دل مرا

ومرهمی به رویزخم های کهنه ام گذار

به آسمان نمی رسم به حجم سبز خانه ات

دلم به انتظار تو،توبرستاره ها سوار

 

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 87/4/9 ساعت 9:45 صبح

به نام خداوند هستی بخش
ای عظیم ! ای جلیل ! ای بخشنده کریم ! وای کرامت محض ! ای دست گیرنده وبه مقصد رساننده ! تو رو سوگند به رحمت ونعمت بی منتهایت که اجابت کن دعاهای مرا ! ای مهربانترین بخشندگان ظهور امام زمان را نزدیک تر به فرما . برای ظهور امام زمان صلوات بفرستید

انتظار همیشه با شور ، شوق ، آرزو و امید همراه است !

آگر امید و انتظار نبود زندگی نیز نبود !

انتظار محرک انسان به جلو و آینده ای بهتر است !

انتظار با صبوری و شکیبایی آشنا و همدم است !

انتظار و فراق است که بر زیبایی وصال آن که منتظرش هستیم می افزاید !

اگر فراق و انتظار نبود وصال و رسیدن به مقصود و محبوب چندان جذاب نبود !

انتظار جوهره ، استعداد و پتانسیل آدمی را آشکار می سازد !

انتظار رقت قلب می آورد !

انتظار قساوت ها را به رقت ها ، بی رحمی ها را به مهرورزی ها بدل نموده است !

انتظار آستانه تحمل آدمی را به گونه ای چشمگیر بالا برده است !

انتظار میزان اضطراب و استرس را کاهش داده است !

انتظار ادبیات جهان را تحت تاثیر شگرفی قرار داده است !

انتظاری سازنده است که با خود برای منتظر پویایی و تحرک آورد!

انتظار نباید وسیله تخدیر ، خمودی ، رکود ، ایستایی و توقف باشد !

انتظار ایستادن با امید است نه نشستن مایوسانه !

انتظار حرکت است نه توقف !

انتظار ایمان راسخ است نه تردید !

انتظار محرک است نه مخدر !

انتظار از سر آگاهی و بصیرت است نه جهالت و نادانی !

انتظار ساختن است و نه فقط سوختن !

انتظار به روز شدن است نه فسیل شدن !

انتظار آرزوهای خیالی و توهمی نیست ، امید به شدن است !

انتظار آرامش بخش است نه نگران کننده !

انتظار شهود محبوب است اما نه با چشم سر ، که با چشم دل !

انتظار عرفان است نه دکّان !

انتظار حماسه ساز است نه زهد فروشی !

انتظار توهم نیست ، حقیقت است !

انتظار ابزار تحمیق و تخدیر عوام نیست ، موجب رشد و بیداری است !

انتظار آستانه تحمل را برای سرزنش خار مغیلان بالا می برد

انتظار غروبی است که طلوعی حتمی در پی دارد !

انتظار خوش بینی است نه خوش خیالی !

انتظار آفریننده است نه تخریب کننده !

انتظار زندگی بخش است و نه میراندن !

انتظار آینده ای واقعی است نه آینده ای خیالی !

انتظار برخواسته از آرزویی است که آرزوهای دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد !

انتظار و امید ، خردمندانه ترین گزینه برای ادامه حیات و زندگی است !

انتظار تدریجا زندگی ما را کاهش می دهد یعنی ما برای انتظار هزینه می کنیم بنابراین خردمندانه نیست که انتظار چیزی را داشته باشیم که از اهمیت بالایی برخوردار نیست !

انتظار سرمایه تمام ناشدنی فرهنگ پر غنای تشیع علوی است !

انتظار ، شیعه را چون رگه ای از آب شیرین در سیلاب گل آلود تاریخ ظلم و ستم امیدوارانه به پیش برده است !

انتظار نسیم فرح بخش و مژده دهنده وصال یار دلنواز است !


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 87/4/9 ساعت 9:37 صبح

تو اعوذ بالله من الشیطان الرجیم


بسم الله الرحمن الرحیم


الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین ، ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم، غیر المغضوب علیهم ولاالضالین.

* خدایا، ای کسی که همه چیز فقط از آن توست و فقط توسط تو اداره می‌شود و هیچ شریکی نداری. تو و نعماتت توجه مرا به خود جلب کرده است. چه صحیح و زیباست خدایی‌ات. چه زیبا خدایی می‌کنی. چه دلنشین عطا می‌کنی. چه خوب اداره می‌کنی و چقدر جالب است که همه چیز را به سوی کمال اخروی سوق می‌دهی.

*خدایا، وقتی به خدایی تو فکر می‌کنم شرم دارم که خود را به تو نسپارم و زمانی که به نعمات تو می‌نگرم، نمی‌توانم متحیرانه شکر نعمت ننمایم.

*خدایا تو را دوست دارم ، تو را قبول دارم ، تو خدای من هستی، تو همه چیز من هستی و همه خیراتت را از طریق مجاری نعماتت که اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند جاری می‌نمایی.

*خدایا، نعمات زیادی را بدون اینکه مستحق آنها باشم به من عطا کرده‌ای. خدایا تو را شکر می‌کنم.

*خدایا، من یک مسلمان هستم، دوست دارم قرآنی باشم. دوست دارم پیرو عترت رسول تو باشم. دوست دارم چارچوبه فکرم را از تو بگیرم، تا در فهم نظام تو ورود صحیحی داشته باشم. نمی‌خواهم برای خود خیال بافی کنم تا با ذهنیتی خود ساخته به جهان خدایی تو وارد شوم ، زیرا در آن صورت ذهنیت من یک چیز است و نظام تو در عالم چیزی دیگر.

*خدایا دوست دارم از منظر تو ببینم ، تا ببینم آن طور که تو می‌بینی. دوست دارم خواست خود را کنار زنم ، تا خواست تو در من جاری باشد، تا بخواهم آن چه را که تو بخواهی.

*خدایا دوست دارم به سوی تو اوج گیرم، دوست دارم بیشتر در معرض تو باشم تا زمانی که تکلم می‌کنی، من ظرف کلام تو باشم و همراه کلام تو رهسپار اعماق شوم.

*خدایا دوست دارم کلمه‌ای از کلام تو باشم و تو به وسیله من احقاق حق کنی.

*خدایا، دوست دارم آن طور که تو گفته‌ای حجابهای عمقی را کنار زنم تا مجرای نور تو در اعماق باشم.

*خدایا، دوست دارم بدانم که برنامه تو برای آینده چیست؟ آنرا دقیقا درک کنم، زیبایی‌هایش را دیده و خواص آن را دریابم، تا با لذت جزء لشگریان تو گردم و عامل برپایی برنامه تو باشم.

*خدایا تو را شکر می‌کنم که در زمانه مهدی(عج) و بر دین مهدی(عج) که همان دین جدش رسول الله است قرارم دادی .

*خدایا تو را شکر می‌کنم که از بین مقولات مربوط به مهدی(عج)، نه تاریخچه او برایم جلب توجه کرده است و نه ارتباط جسمی و یا روحی با او! هر چند که این مشتاق رویت او تا به حال چنین توفیقی نداشته است اما نه چنینم که بنشینم و در انتظار او گریسته و دعا کنم!

*خدایا تو را شکر می‌کنم که دغدغه مرا اصلاح خود و اصلاح عالم قرار داده‌ای، یعنی همان چیزی که دغدغه رسولان گرامیت (ع) قرار گرفت، آنجا که ابراهیم (ع) فرمود: رب هب لی حکماً و الحقنی بالصالحین. و نیز سلیمان (ع) می‌فرماید: رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضاه و ادخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین.

*خدایا می‌خواهم در پیشگاه ولی تو در عالم، فضای ظهور او و نیز زندگی با او پس از ظهور را، به جمع مشتاقان او و عقلای امت عرضه نمایم.

*خدایا دستم را بگیر و نصرتم کن. زبان و نوشتار و همه ابعاد وجودم را بر صراط المستقیم خود قرارده و مگذار که از صراط تو منحرف شده و مورد غضب تو قرار گیرم.

*خداوندا، توفیقم عطا کن که در پرتو حاکمیت ولایت فقیه و در راستای فرمایش رهبر معظم انقلاب مبنی بر نهضت نرم افزاری و نیز در ادامه سیر تبیین مهدویت توسط علمای هزار و چهارصد سال قبل، به پیشبرد مباحث مربوط به آخرالزمان پرداخته و این بخش از جبهه انسانیت را رونق و ارتقاء دهم.

*خدایا توفیقاتم را در این مهم بیش‌تر کن و مهم‌تر اینکه در آمدن مهدی(عج) و اصلاح عالم و آدم توسط ایشان بسیار تعجیل فرما.

آمین یا رب العالمین


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 87/4/9 ساعت 9:29 صبح

قلب من کنار پنجره ی تنهایی ،
هنوز بی قرار توست ،
گرچه انتظار هیچ معجزه ای از لحظه ها نیست !
روزها می آیند ، می مانند ،
و می روند و تو دیگر نمی آیی و
شاید برای من ،
بی تو ،
انتظار مفهومی تازه می یابد !

وقتی من وشبهایم به امید انتظار زنده می مانیم !
و زنده بودن معنایی است ساده
که من دشوارش کرده ام !!
و زند گانی شاید ،
مجموع ای است از تکرار ....انتظار .... انتظار........انتظار.....................

شاید روز آمدنت را نبینیم من به همه کسانی که آن روز تو را می‌بینند و درای که هزار، هزار شمع در انتظار یک نگاه تو سوختند . شوری است عشق تو و دلنشین غمی است به انتظار قدم‌‌هایت زیستن، بدان که مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت. بیا که اگر تو بیایی تمامی شب‌های یلدای غم سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد کرد... نمی‌دانم آیا دل کوچکم تا ظهور تو در تکاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده.... اما ... غمگین‌ام و می‌ترسم که دلم از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی.... افسوس، من و کلمات مجنونم شاید روز آمدنت را نبینیم من به همه کسانی که آن روز تو را می‌بینند و در دو سوی خیابان‌ها قلبهای سبزشان را به تو هدیه می‌دهند، حسودیم می‌شود

دو سوی خیابان‌ها قلبهای سبزشان را به تو هدیه می‌دهند، حسودیم می‌شود


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فاطمه ماندگار
یکشنبه 87/4/9 ساعت 9:24 صبح

تا کی زدرد جان بگذارم به آه تو
ای جان فدای تو و خاک راه تو
به راهت نشسته ام ای دریای کرم
تا بیفتد به این دل سیاه من نگاه تو
هر لحظه به یاد مادرت آه میکنی
جانم فدای تو و آن سوز و آه تو
در پیش چشم باب علم مادر میزدند
آن مادر دل خسته و چشم به راه تو
مهدی بیا که حرمت مادر شکسته اند
تو گوی به مادر که چه بود به عالم گناه تو
امید وارم آقا حجت ابن الخسن از همه ما راضی باشه

امام صادق علیه السلام :

همانا صاحب این امر (امام عصر) را غیبتى است که نگهداشتن دین در آن زمان همچون کندن خارِ گَوَن از بالا به پایین ، وبا دست است . حضرت سپس مدّتى خاموش ماند و آن گاه فرمود : همانا صاحب این امر را غیبتى است . پس بنده باید تقواى خدا پیشه کند و به دین خود چنگ آویزد .

بیایی تمامی شب‌های یلدای غم سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد کرد... نمی‌دانم آیا دل کوچکم تا ظهور تو در تکاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده.... اما ... غمگین‌ام و می‌ترسم که دلیا ابا صالح پس کی میایی

حمله مجدد، تخریب و بی حرمتی دشمنان اسلام و اهل بیت عصمت و

طهارت سلام الله علیهم به بارگاه عسکریین علیهما السلام در شهر مقدس

سامراء را به امام زمان عجل الله فرجه،مراجع بزرگ تقلید،حوزه های

علمیه و تمام مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنیم.

م از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی.... افسوس، من و کلمات مجنونم


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خدایا ..............
    اولین فرمان الهی
    شهادت بانوی دو عالم بر فرزند غائبش و تمام شیعیان آن حضرت تسلیت ب
    همه آرزویم اینست...
    نمی دانم...
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •